راضی کردن خداداد سختتر از نوشتن کتاب بود
تاریخ انتشار: ۱۷ دی ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۹۴۶۶۶۸۸
مطالعه سرگذشت افراد بزرگ تاریخ همواره سرشار از درسهای مهم برای زندگی است. مردم جهان هم تمایل و رغبت زیادی به دیدن فیلم و خواندن کتابهای زندگینامه سلبریتیها دارند. میتوان به فیلمها و کتابهای بیوگرافی که فراز و نشیبهای زندگی افراد معروف و تاثیرگذار یک جامعه را پیش رویمان میگذارند، به چشم راهنمایی برای رشد و توسعه فردی نگاه کرد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
رستمزاده در کتاب «تو خداداد عزیزی هستی» علاوه بر اشاره مستقیم به زندگی خداداد از تولد تا حال حاضر به وقایع فرهنگی، اجتماعی و سیاسی آن برهه زمانی هم در کتاب میپردازد. به بهانه تقدیر از کتاب «تو خداداد عزیزی هستی» در شانزدهمین جایزه ادبی جلال در بخش مستندنگاری سراغ این نویسنده رفتیم که ماحصل این گفتگو را در ادامه می خوانید.
-چرا به عنوان اولین کتابتان سراغ زندگی خداداد عزیزی رفتید؟
خداداد در حافظه تاریخی- ورزشی ملت ما جایگاه خاصی دارد. ما اولین جشنهای خیابانی ورزشی بعد از انقلاب را با حماسه ملبورن و هنرنمایی خداداد برپا کردیم و هنوز هم بعد از سالها وقتی یاد عصر ۸ آذر ۱۳۷۶ میافتیم قلبمان محکمتر برای وطن میکوبد و در این کوبیدن خداداد نقش اول را بازی میکند. خواستم آن حماسه به بهانه زندگینامه غزال تیزپا، برای همیشه به عنوان اثری ادبی هم ثبت تاریخ شود.
-خداداد انسان سخت گیری است، چه شد پیشنهاد نوشتن زندگینامهاش از جانب شما را قبول کرد؟
او به سختی و با اکراه بعد از بارها اصرار در مقاطع مختلف زیر بار نوشتن کتاب رفت. در واقع راضی کردن اوسختتر از نوشتن کتاب بود. ورود او به دنیای رسانه و تصویر باعث شد نگاهش به نوشتن کتاب تغییر کند و پای کار بیاید.
-در این کتاب سعی کردید کدام ویژگی خداداد را به مخاطب نشان بدهید؟
صداقت، رکگویی، خانواده دوستی و احترام فوق العاده به پدر و مادر که امروزه بین نسل نوجوان و جوان ما کمرنگ شده و همچنین سخت کوشی و توکل او به خدا از جمله بخشهای پر رنگ زندگی خداداد در این کتاب است. کتاب خداداد دانشگاه کوچکی برای آموزش جنگیدن در زندگی برای رسیدن به موفقیت است.
-شما از سبک ناداستان که خیلی در ایران رایج نیست استفاده کردید. چرا این سبک را انتخاب کردید؟
خواستم مثل خداداد که ستاره متفاوتی شد، نگارشی متفاوت برای کتاب داشته باشم. ضمن اینکه این سبک دست مرا برای روایتها و حاشیههایی که خداداد در ذهن نداشت و یا به دلیل بودن در بطن ماجرا از اطراف آن ماجرا بیخبر بود باز میگذاشت. مثلاً او نمی دانست وقتی به استرالیا گل زد روی سکوها چه اتفاقی افتاد. یا نمیدانست با گلی که به بایرن مونیخ زد روی نیمکت حریف چه جنجالی شد. اینها را من با وسواس تماشا کردم، خواندم و برای جذابیت کتاب به گفتههای خداداد با استفاده از همین سبک اضافه کردم.
-شما با انتخاب زاویه دید سوم شخص و سبک ناداستان ریسک کردید. چون مخاطب خیلی با آن اشنا نیست. با توجه به اینکه موضوع کتاب در مورد یک شخصیت معروف است و علاوه بر مخاطب خاص و کتابخوان، مخاطب عام هم دارد، بهتر نبود در بخش مقدمه برای مخاطب عام در این مورد توضیح دهید؟
احتمالاً پیشنهاد شما میتوانست به مخاطب کمک بیشتری کند. خودم در ذهنم بود که مخاطب ورزشی که کتاب را می خواند با اثری متفاوت از آنچه در رسانههای ورزشی مطالعه میکند روبرو شود. نمیخواستم کتابم به نوشتار معمول ورزشی نزدیک باشد.
-در مقدمه به ارادتتان به مرحوم صدر اشاره کردید، ایشان گفته بودند کتاب یا فیلمی در مورد خداداد بسازید. حالا که کتاب چاپ شده تصمیم ندارید کتاب را در اختیار کارگردانها قرار بدهید؟
پیشنهادهایی به آقای عزیزی در مورد فیلم زندگیاش شده است. خودش هم وقتی برای اولین بار کتاب را دید اولین جملهاش این بود که میشود از روی کتاب فیلم ساخت؟ به هر حال ساخت فیلم به نظر ایشان بستگی دارد. من حاضرم تحقیقاتم را برای ساخت فیلم در اختیار هر کارگردانی قرار دهم.
-عکسهای زیادی در کتاب چاپ شده که قبلاً هیچ جا ندیدیم، چطور به این عکسها دست یافتید؟
با توجه به اینکه من سالهاست روزنامه نگار و خبرنگار هستم ارتباط خوبی با عکاسان قدیمی دارم. ضمن اینکه برای تهیه عکسها علاوه بر دسترسی به آرشیو دوستان عکاسم با باشگاههای مختلف هم که خداداد در آنها بازی کرده ارتباط گرفتیم و عکسها را خریداری کردیم. عکسهای خیلی قدیمی را هم از آلبومهای خاک گرفته دوستان خداداد بیرون کشیدیم و با کمک هوش مصنوعی بازسازی کردم. برایم جالب بود که خداداد تا کتاب را باز کرد و عکس قدیمی پدرش را با کت و شلوار دید ذوق کرد و عاشق عکسهای کتاب شد.
-خداداد در مصاحبهای گفته بود فصل «تولد یک ستاره» که به دوران کودکیاش و روابطش با خانواده پرداخته را بیشتر از همه فصل ها دوست داشته، با این حساب چرا به ماجراهای عاطفی زندگ اش در این کتاب کم پرداخته شده است؟
یک بخشهایی را با خواست و هماهنگی خودش کمتر پرداختیم و برای جبران آن سعی کردیم در بخشهای دیگر با جزییات بیشتری وارد شویم؛ مثل بخش های ارتباط با مادر و پدر را که جزو اهداف خودم هم برای انتقال اهمیت احترام به خانواده به نسل جدید هم بود.
-یکی از ویژگی های مثبت کتاب شما این بود که فوتبالی صرف نیست و به نوعی «آشنا پنداری» دارد، علت اینکه در کنار وقایع فوتبالی به بازخوانی اتفاقات تاریخی آن برهه زمانی هم پرداختید چه بود؟
نمیخواستم فقط یک کتاب ورزشی بنویسم. میخواستم یک کتاب تاریخی با محوریت شخصیتی جذاب به نام عزیزی بنویسم. میخواستم وقایع اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و حتی اقتصادی آن دوران را هم نقل کنم تا خواننده غیر ورزشی کتاب هم راغب باشد با من تا انتها بیاید. من کتابم را فقط برای علاقمندان به فوتبال ننوشتم. کتابم را برای همه مردان، زنان، جوانان و نوجوانان ایران با هر سنی نوشتم. امیدوارم به این هدف بزرگم رسیده باشم.
-حضور سلبریتیها و انتشار زندگی نامههایشان میتواند به صنعت نشر ما و ترویج کتابخوانی کمک کند؟
حتماً می تواند موثر باشد. داستان زندگی سلبریتی ها و آدم های معروف مثل قلاب برای تشویق مخاطبان به مطالعه است. کتابخوان ها که کتابشان را تحت هر شرایطی تهیه می کنند و میخوانند. بخش های علمی و دانشگاهی هم که تکلیفشان با کتاب روشن است. می ماند بخشی از جامعه که نیاز به تحریک شدن برای مطالعه دارند. زندگی نامه آدم های معروف می تواند محرک خوبی برای این افراد باشد.
-جامعه ادبی پذیرای کتابهای مستندنگاری است یا خیر؟
به نظر من مستندنگاری جای خودش را بین اهالی فن باز کرده است. امروز استقبال از مستندنگاری در جشنواره ها هم نشان دهنده اقبال به این گونه از ادبیات است. در همین جشنواره جلال که کتاب من به بخش پایانی راه یافت و تقدیر شد ۸۹۳ اثر شرکت داشتند که از حیث آمار در جایگاه دوم بخش های چهارگانه جشنواره بود. ضمن اینکه به نظر من مستندنگاری لازمه ثبت و ضبط فرهنگ فولکلور هر جامعه ای است.
-چه شد که رسانهها جایزه را به خداداد دادند؟
به هر حال خداداد چهره محبوبی بین رسانه هاست. اینکه کتابی به نام وی به این جایگاه رسید برای همه اهالی ورزش جای خوشحالی و شگفتی داشت به همین دلیل همه تیترها با عنوان آقا خداداد منتشر شد که برای خودم بسیار ارزشمند بود. هدف من ترویج مستندنگاری ورزشی است و اینکه کتابم به عنوان اولین کتاب راهگشای این مسیر باشد کافی است.
-تبلیغات و بازاریابی خوب چقدر در فروش کتابها موثر هستند؟ نشر برید در برگزیده شدن شما در جلال موثر بود؟
بازار کتاب پیچیدگیهای زیادی دارد که اهل فن میتوانند در موردش توضیح بهتری دهند. من کتاب اولی بودم و تجربیات خوبی در این زمینه به دست آوردم. نشر من، کاری برای توزیع کتاب نکرد. به همین دلیل هم برای کتاب دومم که آماده چاپ است با یک نشر قوی به میدان خواهم آمد.
-در جشنواره اشاره کردید کتاب دوم را شروع کردید، کمی درباره موضوع و زمان انتشارش بگویید. باز هم سراغ سبک ناداستان رفتید؟
کتاب دوم هم کتابی تاریخی در گونه مستندنگاری است که چهره های معروفی در نگارش آن کنارم بودند. سبک نگارش متفاوت است و نشر را هم تغییر دادیم که بتوانیم نمود و توزیع بهتری داشته باشم.
منبع: خبرگزاری کتاب ایرانمنبع: قدس آنلاین
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.qudsonline.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «قدس آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۹۴۶۶۶۸۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
عرضه روایت مستند کودکی حاج قاسم در نمایشگاه کتاب
به گزارش خبرنگار مهر، کتاب «باران گرفته است» نوشته احمد یوسف زاده به تازگی توسط انتشارات مکتب حاج قاسم منتشر و در سی و پنجمین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران عرضه می شود. این کتاب داستانی مستند از کودکی، نوجوانی و جوانی شهید حاج قاسم سلیمانی است.
یوسف زاده درباره این کتاب می گوید: به عنوان کسی که حدود دو سال با کودکی حاج قاسم زندگی کردم و در مورد ایشان و خانواده محترمشان تحقیق کردم باید بگویم زندگی حاج قاسم از همان کودکی یک زیست ساده، صمیمی و بی آلایش است. قرار بود اسم کتاب رو خوش مهر بگذاریم و دلیل آن این بود که حاج قاسم از کودکی مهرش به دلش همه مینشست.
یوسف زاده در مورد سبک زندگی حاج قاسم ادامه داد: ما در مورد حاج قاسم با یک کودک روستایی کم برخوردار مواجه هستیم که در آنجا رشد و زندگی میکند و مستقل به شهر میآید و هر لحظه ممکن بوده در آنجا دچار آسیبهایی شود کما اینکه حتی یکبار با گروهی آشنا می شود که عضو سازمان مجاهدین خلق بوده اما حاج قاسم از همه این موانع و دامهای دوران طاغوت و پر التهاب انقلاب اسلامی عبور میکند.
این نویسنده دفاع مقدس و انقلاب اسلامی در در مورد اهمیت دوران کودکی حاج قاسم گفت: البته که یکی از مهمترین برهههای زندگی حاج قاسم دوران کودکی وی و تربیت یافتن در یک خانواده ساده با پدر و مادری روستایی که انسانهای پاک، دانا و با بصیرت دینی بالایی بودند.
وی افزود: خود حاج قاسم هم افتخار میکند که پدرش حتی در حد یک دانه گندم نان حرام به خانه نیاورد. وقتی با اهالی روستا حرف میزدم حرفشان این بود که با داشتن پدر و مادری مثل مشت حسن و مشت فاطمه طبیعی است که پسرشان حاج قاسم شود. یوف زاده در پایان تأکید کرد: کودکی حاج قاسم میتواند برای نسل جدید هم الگو باشد.
در بخشی از این کتاب می خوانیم:
رادیوی فیلیپس هلندی بزرگ و سنگین بود. شصت سانت طول، چهل سانت عرض و بیست سانت قطر داشت. آن قدر سنگین بود که باید روی دوش حمل می شد. به لطف دوازده باطری «ریواک» بزرگ که پشتش می خورد، صدایش شفاف و قوی بود.
بعد از تعطیلی تابستان، وقتی تشکری برای سال دوم به قنات ملک آمد، رادیو شد نقل محافل روستا. شب ها، اکبر و حسین و صفدر و مش حسن و خیلی از هالی روستا در اتاق تشکری محفل می کردند. تشکری به آن ها علاقه مند شده بود و از هم نشینی شان لذت می برد. مردان روستایی رادیو گوش می دادند و خاطرات شیرین خود را برای هم تعریف می کردند و بلند بلند می خندیدند. تشکری برایشان چایی درست می کرد و بی آنکه دلیل خنده شان را بداند، تا آخر شب، که «داستان شب» را گوش می دادند، پای صحبتشان می نشست. مردها تا بروند به خانه هایشان، هر کدام دوازده سیزده استکان چای سر کشیده بودند.
آقای مدیر در خانه هر کدام از اهالی که برای شام دعوت می شد، رادیو را هم با خود می برد. با بلند شدن صدای رادیو، همسایه ها هم می آمدند و در سیاه چادر یا اتاق می نشستند و دوباره سر صحبت های بی پایان باز می شد. یک روز آقای مدیر بی رادیو به مهمانی رفت. در روستای آن طرف رودخانه عروسی دعوت بود. الاغی آوردند و آقا معلم را، که کت و شلوار شیکی پوشیده بود، با عزت و احترام سوار کردند و بردند به طرف محل عروسی. جمعیت زیادی آمده بودند. براهی هر طایفه ای جاهای خاصی مشخص شده بود که بنشینند و چای و ناهار بخورند. وقتی الاغ آقای تشکری به محدوده خانه داماد رسید، سازی و دهلی ها در حالی که می زدند و می نواختند، به استقبال آمدند.
***
قیافه قاسم در آن سن و سال دوست داشتنی بود. هنوز پشت لبش سبز نشده بود. می خواست به جایی برسد. می خواست کار ناتمام برادرش حسین را تمام کند. می خواست نه تنها وام پدرش را بپردازد، بلکه برای خودش هم زندگی خوبی بسازد. کار می کرد، سفت و سخت. حتی کارهایی که وظیفه اش نبود. وقتی ماشین حمل خواربار آن طرف خیابان هتل بوق می زد، تا یوسفی باخبر بشود، سومین حلب هفده کیلویی روغن را هم از پله ها بالا آورده و در انبار گذاشته بود. آقای هروی، همان جوان خوش تیپ خشکشویی اکسپرس، از فرزی قاسم کیف می کرد. یک روز وقتی داشت لباس های مشتری ها را اتو می کرد، دید قاسم نوجوان قالب های بزرگ یخ را با همان هیکل کوچکش از راه پله بالا می برد. دلش به حال او سوخت و با هم دوست شدند. عشایرزاده با نمک، در روزهای شلوغ هتل، به ویژه در ماه رمضان، برای اینکه بتواند با همان زبان روزه کارش را تند و سریع انجا بدهد، کفش هایش را در می آورد و در این لحظات دیگر انگار روی زمین راه نمی رفت، بلکه می لغزید!
این کتاب با ۲۳۰ صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت ۱۵۰ هزار تومان توسط انتشارات مکتب حاج قاسم در نمایشگاه کتاب عرضه می شود.
کد خبر 6099526 فاطمه میرزا جعفری